.. مشغول بازکردن آخرین قوطی کنسرو ماهی بود.
.. من هم در گوشه ای از سنگر منتظر بودم تا تکه ی کوچکی از گوشت بدن ماهی را
به خانه ببرم.
.. چند لحظه بعد، سوت خمپاره ای به گوش رسید .. به همراه تکه های کوچک و بزرگ
گوشت، در حوضچه ی خون، شناور بودم.
نوشته شده در شنبه 31 مرداد1388ساعت 3:22 توسط سیامک احمدی ( دل نمک ) |
به من بگید شما چی فکر می کنید؟(4)ح
به من بگید شما چی فکر می کنید؟(3)ح
به من بگید شما چی فکر می کنید؟(2)ح
به من بگید شما چی فکر می کنید؟(1)ح
تحقیق یک دانش آموز در مورد پسته
201192 بازدید
129 بازدید امروز
80 بازدید دیروز
608 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian